مرحله ي نظم و کمال تصوف و عرفان اسلامي (1)
در اين مرحله، تصوّف به تدريج تنظيم گرديده، در جهت عملي و نظري تکميل شد. صوفيان دوره هاي پيشين، روي هم رفته، يک نظام فکري و علمي کاملي را به وجود آورده بودند، اما اجزاي اين نظام داراي نظم و ترتيب نبود و يک جا و به طور وابسته به هم ارائه نمي شد. لذا صوفيان اين دوره کوشيدند، تا اين تفرقه و ناهماهنگي را از ميان بردارند و به مکتب تصوّف، نظم و ترتيب لازم را بدهند. بديهي است که براي اين کار، لازم بود که معارف صوفيّه در سطح وسيع تري تأليف و تدوين گردد و صوفيان در تعاليم خود به اظهارات شفاهي و پراکنده اکتفا نکنند. به همين دليل، در اين دوره آثار برجسته اي از طرف صوفيان ارائه شد، که اين آثار رفته رفته، کامل تر شدند، تا آن که عرفان عملي با آثار خواجه عبدالله انصاري نظم و کمال نهايي را پيدا کرد. چنان که عرفان نظري هم به وسيله ي آثار ابن عربي تنظيم و تکميل شد. اينک به اختصار به ذکر کتاب ها و شخصيت هاي اين دوره مي پردازيم:
البته مشکل مي توان نخستين کتاب را در خصوص تنظيم و تعليم معارف صوفيّه تعيين نمود، زيرا امکان دارد برخي از آثار در اين مورد اصلاً، يا به طور کامل، به ما نرسيده باشند. اما معروف آن است که نخستين کتاب در اين زمينه، کتاب الرّعاية لحقوق الله متعلق به ابي عبدالله الحارث بن اسد المحاسبي ( متوفا 243 هـ ) است. (1)
بنا به قول سلمي او معاصر امام احمد بن حنبل بوده و در زمان وي نشر و ترويج معارف صوفيّه را به عهده داشته است. کتاب وي از منابع کتاب ديگري در زمينه تصوّف، به نام التّعرف لمذهب اهل التّصوّف اثر ابوبکر محمد کلابادي ( متوفا 380 هـ ) مي باشد. اين دو کتاب، به بيان ابواب سلوک عملي مي پردازند، با مختصري از مسائل نظري.
کتاب دوم که طبعاً کامل تر از کتاب اوّل خواهد بود، داراي 75 باب است که در آن، از تعريف تصوّف و وجه تسميه صوفي و از شخصيت هاي پيشين تصوف، از معارف صوفيه در توحيد، صفات خدا و مسائل کلامي ديگر، تا حدودي، به صورت معتدل و نزديک به مذاهب اهل سنّت و جماعت و دور از شطح و دعوا، بحث شده است. در اين اثر از ارکان تصوّف و مصطلحات صوفيّه و از حال و احوال و مقامات، از توبه و زهد، تا مرحله فنا و بقا بحث شده است. وي فنا را فضلي از جانب خدا دانسته و آن را محصول کسب و تلاش بنده نمي داند. او فنا را، فنا از حظوظ و سقوط از تمييز و تشخيص و قرار گرفتن در تصوّف و حفظ خدا مي داند و بقا را در فنا از تعلّقات خويش و بقا با تعلّقات حق، تعريف کرده است. فنا از مخالفات، بقا در موافقات. او اين مسئله را با احاديثي از نبي اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و آياتي از قرآن و نمونه هايي از بيانات انبيا و اوليا توضيح مي دهد. او در اين مسئله که آيا فاني، دوباره به حالت بقاي اوصاف خويش، باز مي گردد يا نه؟ معتقد است که از آن جا که فنا موهبت الهي است، خدا آن را پس نخواهد گرفت و لذا او بازگشت به اوصاف را پس از فنا، ممکن نمي داند. (2)
کتاب ديگر در اين باره کتاب معروف قوت القلوب اثر ابوطالب مکّي ( متوفا 386 هـ ) است. اين کتاب معارف صوفيّه را مشروح تر و مفصّل تر از دو کتاب پيشين، مورد بحث قرار مي دهد. در اين کتاب هم، شرح مسائل عملي، بيش از مسائل نظري مورد توجه قرار گرفته است و به مسائل اخلاقي، بيش از مسائل کلامي و اعتقادي پرداخته شده است.
و ديگر از اين کتاب ها، کتاب گران قدر اللّمع اثر ابونصر عبدالله بن علي سراج طوسي، ملقب به طاووس الفقراء ( متوفا 378 هـ ) است. در اين کتاب پيشرفت قابل ملاحظه اي در ارائه ي معارف نظري و عملي صوفيّه، مشاهده مي شود. در اين کتاب، مسائل اعتقادي و نيز اثبات حقانيّت طريق تصوّف و دفاع از تعرّضات مخالفان، به صورتي جديد و ابتکاري، بيش از مسائل اخلاقي و عملي، مورد بحث قرار گرفته است. کتاب با بحثي درباره ي حقيقت تصوف آغاز مي شود. آن گاه، با بيان طبقات اصحاب حديث و طبقات فقها و طبقات صوفيه، حدود هر يک از آنان مشخص شده و رابطه ي ايشان با يکديگر بيان مي گردد. از قبيل لزوم تبعيت صوفيان غير فقيه، از فقها، در مسائل فقهي و اختصاص صوفيّه به علوم و معارف عاليه اي که درک آن ها در حد فقها نيست. وي سپس نتيجه مي گيرد که هر علمي را از اهلش بايد خواست. فقها مرجع معارفي هستند و عرفا مرجع معارفي ديگر. (3) اين نکته هميشه از طرف عرفاي ديگر نيز مورد تأکيد قرار گرفته و علوم به دو دسته ي ظاهري و باطني تقسيم شده است. آن گاه با بحثي در معناي تصوّف و وجه تسميه ي صوفي، به اثبات علم باطن مي پردازد و فرق مؤمن و عارف را مطرح مي کند. (4)
کتاب با بحث درباره ي احوال و مقامات ادامه مي يابد. (5) سپس به بيان تفاوت مستمعان خطاب حق پرداخته و مقام ارباب قلوب را، در فهم قرآن مطرح مي کند. (6) آن گاه به بحث از تبعيت و اقتداي صوفيان به پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) پرداخته، اعمال و رفتار آنان را مطابق اعمال و رفتار نبوي، مي داند، آن گاه در مستنبطات صوفيّه از قرآن و حديث بحث مي کند. (7)
سپس بحثي دارد درباره ي زندگي اصحاب پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و فصلي ديگر شامل آداب صوفيّه در عبادات و معاملات، سپس فصلي در آثار صوفيّه از کتب و رسائل و وصايا و دعوات. (8)
آن گاه بحث مفصّلي در سماع و وجد و آيات و کرامات دارد. کتاب با فصل مفصّلي در شرح الفاظ و شطحيّات صوفيّه ادامه مي يابد. سپس بحثي دارد در به غلط افتادن و به اصطلاح مغالطات و اشتباهات مربوط به فهم معارف صوفيّه. (9)
به نظر مي رسد که اين فصل، يکي از فصول مهمّ اين کتاب بوده باشد و اصولاً سرّاج، در ارائه ي اين بحث، ابتکار و وسعت نظر بي سابقه اي از خود نشان داده است.
او با توجه به نقاط حساس معارف صوفيّه لغزشگاه ها را مشخص مي کند. براي نمونه، قسمتي از اين فصل مهم را يادآور مي شويم.
وي در مورد دچار غلط شدن در فهم فناي بشريت مي گويد:
جماعتي که در فناي بشريّت، دچار غلط شده اند، چون کلام متحقّقين در فنا را شنيده اند، گمان برده اند منظور از آن، فناي بشريّت است. در نتيجه دچار وسوسه گشته، برخي از آنان خوردن و نوشيدن را ترک گفته، به گمان اين که بشريت همان پيکر انسان است و اين پيکر هرگاه ضعيف و ناتوان شود، بشريّت از ميان برخاسته و صفات الهي، جاي آن را مي گيرد. بديهي است که اين گروه نادان و گمراه نتوانسته، بين بشريّت و اخلاق بشريّت، فرق بگذارد، براي اين که بشريّت از بشر، زايل شدني نيست. هم چنان که سياهي و سفيدي، از سياه و سفيد، جدا شدني نيست. چيزي که هست، اخلاق بشريّت، در اثر تابش انوار حقيقت، دچار دگرگوني مي گردد و صفات بشريّت عين بشريّت نيست. (10)
ديگر از اين گونه آثار، کتاب طبقات الصّوفيين تصنيف ابوعبدالرّحمن السُّلّمي ( متوفا 412 هـ ) مي باشد که تذکره اي مختصر، از احوال مشايخ صوفيّه، که آن را بعدها خواجه عبدالله انصاري به زبان هروي، املا کرده است و همان املاست که بعدها اساس نفحات الانس جامي واقع شده است. وي کتابي ديگر نيز در باب « غلطات صوفيّه » دارد.
کتاب ديگر، از مؤلّفات صوفيّه، در قرن پنجم حلية الاولياء تأليف حافظ ابي نعيم اصفهاني ( متوفا 430 هـ ) است، که در ده مجلّد بزرگ به طبع رسيده است. اين کتاب درباره ي تاريخ و معارف صوفيّه مي باشد.
کتاب ديگر رساله ي قشيريه، تأليف امام ابوالقاسم القشيري ( متوفا 465 هـ ) مي باشد که از مهم ترين و جامع ترين کتب علمي و عملي صوفيّه به شمار مي رود و از معتبرترين کتاب هاي نظريِ قديمِ متصوّفه است.
ديگر کتاب، کشف المحجوب تأليف ابوالحسن علي بن عثمان هجويري غزنوي ( متوفا 450 هـ ) مي باشد. اين کتاب را مؤلّف، در جواب سؤال هاي عرفاني و حکمي ابوسعيد هجويري نگاشته است و در آن، طريقت و مقامات صوفيّه و رموز و اشارات آن ها و احوال مشايخ قوم را بيان نموده است.
در اين اثر، علاوه بر شرح حال صوفيان متقدّم و متأخّر، مسائل مهمي از معارف صوفيّه از قبيل: مختصّات فرقه هاي مختلف صوفيّه در معارف، حال و مقام، حقيقت نفس، ولايت و اوليا، کرامات و معجزات، فنا و بقا، معرفت، محبّت، توحيد، آداب اعمال و بحثي در منطق صوفيّه، حدود الفاظ و حقايق معاني، که بحث بسيار مفيد و جالبي است، و بحثي درباره ي سماع و آداب آن، مطرح شده است.
بابا طاهر:
يکي ديگر از شخصيت هاي مؤثّر، در سير تکاملي عرفان و تصوّف اسلامي، طاهر عريان همداني، معروف به باباطاهر از عرفاي اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هجري است. تاريخ تولّد و وفات وي به دليل عزت و گوشه گيري درويشانه اش، مورد اختلاف است. بعضي، از لحاظ ملاقاتي که او با طغرل سلجوقي داشته است، تولدش را در اواخر قرن چهارم مي دانند.باري، او از سخنگويان صاحب دل و دردمند بوده، نغمه هايي سروده و رسالاتي نيز به زبان فارسي و عربي تأليف کرده است. از جمله تأليفاتش کلمات قصاري به عربي است که عقائد تصوّف را در علم و معرفت و ذکر و عبادت و وجد و محبت، در جمله هاي کوتاه و مؤثّر، بيان مي کند، در ايران، شهرت باباطاهر، بيشتر به خاطر دوبيتي هايي است که به زبان محلّي، با لغاتي شبيه به لغت لري سروده و در آن ها از پريشاني و تنهايي و هجران شکايت کرده و از اين راه اشتياق معنوي خود را به معبود بروز داده است. (11)
در صورتي که ملاقات او با طغرل سلجوقي صورت گرفته باشد، وفات او پس از 447 هجري خواهد بود. بنابراين، معاصران عارف مسلک او که به ظنّ قوي با همه با بعضي از آن ها، ملاقات و مصاحبت داشته عبارتند از: شيخ ابوالقاسم گورکاني ( متوفا 450)، شيخ ابوبکر نسّاج ( متوفا 407)، شيخ ابوسعيد ابوالخير، شيخ ابوعلي دقاق، شيخ ابوالقاسم قشيري و... .
بر کلمات قصار باباطاهر، چندين شرح نوشته اند. شرحي به نام الفتوحات الرّبانيه في اشارات الهمدانية که در کتاب خانه ي ملّي پاريس است و نام شارح آن معلوم نيست. نيز شرحي مربوط به سال 890 هجري، اثر جاني بيک العزيزي (12) و نيز شرح به وسيله مرحوم حاج ملاسلطان محمد، سلطان علي شاه گنابادي، اينک نمونه اي از کلمات قصار او را، با شرح سلطان علي شاه نقل مي کنيم:
مُجاورةُ الرَّحمن في دارِهِ بُغيَةُ العالِمين وَ حَبسُ العارِفيِن.
مراد به عالِم کسي است که پيوند ولايت به وجود او رسيده باشد و از مرتبه کثرات و مقتضيات نفس تجاوز نکرده باشد، به او دار رحمان بهشت نعيم است. و اين را طالبند، صاحبان خيال. و براي عارف که شناساي حق شده و لذّت شهود يافته، اگر به دار نعيم برند او را، محبس او خواهد بود. بيت:
الهي زاهد از تو، حور مي خواهد، قصورش بين! *** به جنّت مي گريزد از درت! يارب شعورش بين! (13)
و از دو بيتي ها اوست:
خوشا آنان که از پا سر ندونند *** ميان شعله خشک و تر ندونند
کنشت و کعبه و بت خانه و دير *** سرايي خالي از دلبر ندونند
کسي که ره به بيدادم بره، ني *** خبر بر سو آزادم بره، ني
تمام خوبرويان جمع گردند *** کسي که يادت از يادم بره، ني
غم عشقت بيابان پرورم کرد *** هواي وصل بي بال و پرم کرد
به مو گفتي صبوري کن صبوري *** صبوري طرفه خاکي بر سرم کرد
ابوالحسن خرقاني:
شيخ عارف ابوالحسن علي بن جعفر خرقاني ( متوفا 425 هـ ) از شخصيت هاي نامدار و معروف عرفان اسلامي است. کسي که بنا به نقل تذکره ها، سواد نداشته و در محضر شيخ ابوالعباس قصّاب آملي تربيت يافته و داراي مقامات و کرامات گشته است. گويند که با يزيد، دويست سال پيش از تولّدش، از ظهور وي خبر داده بود. به هر حال گفتارهاي او را به صورت کتابي، به نام نور العلوم گردآوري کرده اند. چنان که از قراين بر مي آيد. بايد او و باباطاهر را در رديف شخصيت هاي دوران رشد و رواج تصوف به شمار آورد. اگر چه از نظر زمان در دوران نظم و کمال مي زيسته اند.ابوسعيد ابوالخير:
شيخ ابوسعيد فضل الله بن محمّد ابي الخير، در يکي از دهات ابيورد موسوم به ميهنه، در سال 375 هجري متولّد شد. بدون شک ابوسعيد يکي از شخصيت هاي مهم عرفان و تصوّف اسلامي است. استعداد فوق العاده و احاطه ي وسيع او بر حقايق تصوّف و قدرت بيان وي در اظهار مطالب، نقش مهمّي در رواج و تکامل تصوّف داشته است. از دوران کودکي نبوغ و استعداد او بر افراد آگاه پنهان نبوده است.او خود مي گويد:
آن وقت که قرآن مي آموختم پدرم مرا به نماز آدينه برد. در راه شيخ ابوالقاسم گرگاني که از مشايخ بزرگ بود پيش آمد، پدرم را گفت که ما از دنيا نمي توانستيم رفت، زيرا ولايت را خالي ديديم و درويشان ضايع مي ماندند، اکنون اين فرزند را ديدم ايمن گشتم، که عالم را از اين کودک نصيب خواهد بود... . (14)
نخستين آشنايي او با راه حق و علوم باطني، به اشاره و ارشاد همين شيخ بود. چنان که خود ابوسعيد نقل مي کند که: شيخ به من گفتند: اي پسر، خواهي که سخن خدا گويي؟ گفتم: خواهم. گفت: در خلوت اين شعر مي گويي:
من بي تو، دمي، قرار نتوانم کرد *** احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر برتن من زبان شود هر مويي *** يک شکر تو از هزار نتوانم کرد
« همه روز اين بيت ها مي گفتم تا به برکت اين بيت، در کودکي راه حق بر من گشاده شد. » (15)
او مي گويد: معناي کشف را در مرو، ضمن تحصيل نزد عبدالله حصيري دريافتم. (16) و نيز از اساتيد او ابوبکر احمد بن عبدالله معروف به قفال مروزي فقيه و دانشمند نامدار شافعي ( وفات 417 هـ ) است. و نيز در سرخس به خدمت لقمان سرخسي (وفات 394 هـ ) رسيد و نيز از پير ابوالفضل سرخسي (وفات 413 هـ ) تعليم يافته است. سپس به محضر ابوالعباس احمد بن محمّد بن عبدالکريم قصّاب آملي (وفات 409 هـ ) رسيد و سرانجام نزد ابوعبدالرّحمن سلمي ( وفات 412 هـ ) صاحب طبقات الصّوفيّه رفت و از دست او خرقه پوشيد. (17) پيش ابوالفضل سرخسي آمد. پير گفت: « اکنون حال تمام شد، با ميهنه بايد شد تا خلق را به خداي باز خواني. » ابوسعيد پس از اين، هفت سال ديگر، به رياضات و مجاهدات خود ادامه داد. آن گاه به ميهنه بازگشت و به ترويج و تکميل تصوّف پرداخت.
چنان که گفتيم شخصيت وي در پيشرفت تصوّف تأثير زيادي داشت و اين تأثير، نتيجه صفات والايي است که با وي همراه بوده است. او با اخلاقي نيکو، قلبي مهربان، سري پرشور، زباني گرم و عاشقانه، توانست اصول و مباني عرفان را به ديگران منتقل سازد بر تعداد شيفتگان اين مکتب بيفزايد. وي بر کشتن نفس و رها کردن خودي و خودخواهي، تأکيد بسيار داشت و نيز بر دوستي مردم. او از شبلي نقل مي کند که:
صوفي، صوفي نباشد مگر زماني که همه ي آفريدگان، عيال وي باشند. يعني به چشم شفقت به همه مي نگرد، و کشيدن بار ايشان بر خويشتن بايستي مي داند.
ابوسعيد عملاً در تدوين معارف صوفّه اثر مستقلي به جاي نگذاشت، اما چند کتاب از سخنان و بيانات وي به وسيله ديگران تحرير يافته است، و نيز دو سه نامه ي مهم و سودمند که به ابن سينا ( وفات 428 هـ ) فيلسوف نامدار زمان خود نوشته، مطالبي از وي پرسيده و جواب هايي دريافت داشته است. چنان که گفتيم کتاب هايي بر اساس سخنان ابوسعيد تأليف شده است؛ از قبيل:
1. اسرار التوحيد في مقامات الشيخ ابي سعيد، تأليف: محمّد بن منوّر بن ابي سعيد بن ابي طاهربن ابي سعيد ميهني، نواده ي شيخ.
2. رساله ي حالات و سخنان شيخ ابوسعيد، گردآورنده: ابو روح لطف الله، نواده ي شيخ.
3. سخنان منظوم ابوسعيد ابوالخير، به کوشش و تصحيح مرحوم سعيد نفيسي.
به هر حال اگر چه ابوسعيد خود در معارف صوفيّه اثر مهمّي تأليف نکرده است، امّا آنچه از شواهد و قراين بر مي آيد آن است که در ذهن ابوسعيد، يک جهان بيني عرفاني، به صورت کامل و منظّم شکل يافته بود. چنان که در برخورد وي با ابن سينا، مي توان اين نکته را دريافت. در اين ديدار با يکديگر سه شبانه روز به خلوت سخن گفتند که کس ندانست... بعد سه شبانه روز، خواجه بوعلي سينا برفت، شاگردان او سؤال کردند که شيخ را چگونه يافتي؟ که گفت: هر چه من مي دانم او مي بيند و... مريدان از شيخ سؤال کردند که اي شيخ، بوعلي را چگونه يافتي؟ که گفت: هر چه ما مي بينيم او مي داند. (18)
سرانجام شيخ ابوسعيد ابوالخير به تاريخ 440 هجري، در ميهنه وفات يافت. مدفن وي در مشهد مقدّس در برابر سرايش مي باشد. اينک نمونه اي از رباعيات وي: (19)
سرتاسر دشت خاوران سنگي نيست *** زخون دل و ديده بر آن رنگي نيست
در هيچ زمين و هيچ فرسنگي نيست *** کز دست غمت نشسته دلتنگي نيست
راه تو به هر قدم که پويند، خوش است *** وصل تو به هر سبب که جويند، خوش است
روي تو به هر ديده که بينند، نکوست *** نام تو به هر زبان که گويند، خوش است
اي روي تو، مهر عالم آراي همه *** فضل تو، شب و روز، تمنّاي همه
گر با دگران، به از مني، واي به من *** ور، با همه کس، همچو مني، واي همه
در کوي تو مي دهند جاني، به جوي *** جاني چه بود، که کارواني، به جوي
از وصل تو، يک جو، به جهاني ارزد *** زين نقد که ماراست، جهاني، به جوي
گفتم که کرايي تو بدين زيبايي؟ *** گفتا: خود را که من خودم يکتايي
هم عشقم و هم عاشق و هم معشوقم *** هم آينه هم جمال، هم زيبايي
خواجه عبدالله انصاري:
يکي از عرفاي قرن پنجم هجري است. نسبش به ابوايّوب انصاري يکي از اصحاب پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) مي رسد. همان کسي که نخستين ميزبان آن حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم)، هنگام مهاجرت ايشان از مکّه به مدينه بود. در زمان خلافت عثمان فرزند وي به خراسان آمد و در هرات ساکن شد. پس از شش نسل، يکي از نواده هاي ابوايّوب، به نام ابومنصور محمّد انصاري، در ماه شعبان و بهار سال 396 هجري، صاحب فرزندي به نام عبدالله شد. عبدالله، در کودکي داراي حافظه ي سرشاري بود و از همان اوان جواني، استعداد سرودن شعر به زبان تاري را داشت. او در محضر اساتيد بسياري به کسب فضيلت پرداخت، از جمله آن ها:شيخ ابوالحسن خرقاني:
عارف معروف قرن پنجم هجري است. که خود خواجه در مورد وي گويد:من، مشايخ بسيار، در حديث و علم و شرع ديده ام، اما پير من در تصوّف و حقيقت، شيخ ابوالحسن خرقاني است. که اگر من او را نمي ديدمي، از حقيقت چيزي ندانستمي و همواره نفس با حقيقت درآميختي. (20)
دومين پير بزرگوار او، شيخ ابوسعيد ابوالخير است که خواجه بسياري از کمالات و معارف خود را، مديون نظر و کرامات وي مي دانست.
خواجه را آثار و تأليفات و قطعات و مقامات مناجات بسيار است که مهم ترين اين آثار، عبارتند از منازل السائرين که به زبان عربي است و شيخ المحقّقين کمال الدّين عبدالرّزاق کاشاني، به همان زبان عربي آن را شرح کرده است. اين کتاب از تمام کتاب هايي که در سير و سلوک نوشته شده است جامع تر و پربارتر مي باشد. کتاب ديگر وي کتاب صد ميدان است. در واقع اين کتاب، ترجمه ي کتاب منازل السّائرين به زبان فارسي است. او علاوه بر اين ها کتاب هاي ديگري نيز دارد. يکي از بهترين آثارش تفسير ادبي و عرفاني قرآن مجيد مي باشد. (21) اين تفسير چهل سال پس از فوت خواجه به وسيله امام احمد ميبدي با شرح و تفصيل بيشتري تحرير گشته و به نام کشف الأسرار و عدّة الأبرار ناميده شده است. ميبدي به سبب اصرار پياپي شاگردان و مريدان، آن را تأليف کرده است. و نيز از آثار اوست رساله انوار التّحقيق. امّا به هر حال مهم ترين اثر وي همان کتاب منازل السائرين مي باشد که در اين اثر، منازل سلوک به بهترين وجهي، تکميل و تنظيم شده است.
ما در دوران نظم و کمال عرفان، خواجه عبدالله را در جنبه ي عرفان عملي، به عنوان آخرين منزل سير تکاملي عرفان مي شناسيم. به اين دليل که پس از وي کسي ديگر، راجع به منازل سير و سلوک، کامل تر از منازل السائرين تحرير نکرده است. همه ي بزرگان به اين کتاب نظر داشته و به شرح و تعليم آن پرداخته اند. اين اثر گران قدر، از طرف شخصيت هاي بزرگ و معروفي، شرح شده است، که به نمونه هايي از اين شرح ها ذيلاً اشاره مي کنيم:
1. شرح عبدالمعطي لخمي اسکندري ( آغاز قرن هفتم ).
2. شرح عفيف الدّين تلمساني که از پيروان ابن عربي مي باشد ( قرن هفتم ).
3. شرح عبدالرّزاق کاشاني ( آغاز قرن 8 ).
4. شرح شمس الدّين تستري ( آغاز قرن 8 ).
5. شرح محمّد درگزيني ( آغاز قرن 8 ).
6. شرح ابن القيّم الجوزيّه ( آغاز قرن 8 ) که نام اين شرح مدارج السّالکين مي باشد.
7. شرح محمود فرکاوي ( پرکاوي ) ( اواخر قرن 8 ).
8. شرح جمال الدّين يوسف الفارسي ( قرن نهم ).
9. شرح زين الدّين ابوبکر خافي هروي ( متوفا 838 ).
10. شرح شمس الدّين تبادگاني ( اواخر قرن نهم ).
11. شرح عبدالّرؤف مناوي ( اواخر قرن نهم ).
12. شرح محمود المنوي ( از شخصيت هاي معاصر فرقه ي شاذليّه )، (22) و نيز از آثار اوست مناجات نامه و رساله اي در مقامات، و نيز کتابي در طبقات الصّوفيّه که جامي درباره ي آن در مقدّمه نفحات الانس مي گويد:
حضرت شيخ الاسلامي کهف الانام ابواسماعيل عبدالله بن محمد انصاري هروي، کتاب طبقات الصّوفيّه تأليف عبدالرّحمن سُلَّمي نيشابوري را در مجالس صحبت و مجامع موعظت املا مي فرمود و به ذوق خود بر آن مطالبي مي افزود و يکي از مريدان، آن را جمع مي کرد و در قيد کتابت مي آورد. الحق آن کتابي است لطيف و مجموعه است ظريف، مشتمل بر حقايق معارف صوفيّه و دقايق لطايف اين طايفه است. (23)
وچون متن اين کتاب به زبان هروي قديم بود، جامي آن را به تشويق امير علي شير، با افزودن سخنان برگزيده و معارف سنجيده ي ديگر، تدوين و بازنويسي کرد و نامش را نفخات الانس من حضرات القدس نهاد.
به هر تقدير چنان که گفتيم، او عرفان را در جهت عملي آن به حدّ کمال رسانيد و به بهترين وجه مراحل و منازل سلوک را تدوين کرد. در واقع بايد گفت که اگر چه پيش از وي کساني همچون سراج و ابوطالب مکي و ابوبکر کلاباذي و ابومنصور معمّر اصفهاني صاحب کتاب نهج الخاص ( متوفا 428 ) و ابن يزدان يار صاحب روضة المريدين ( نگاشته در 430 هـ ) و قشيري و هجويري درباره ي سير و سلوک و حالات و مقامات سخن گفته اند، امّا هيچ يک از آنان، اين منازل را همچون خواجه به طور کامل، مرتّب و منظّم نساخته است. خواجه در مقدّمه ي منازل السّائرين مي گويد: « بدان که رهروان اين مقامات با هم فرق ها دارند و مشکل بتوان آن ها را در يک ترتيب قاطع فراهم آورد. پيشينيان و متأخّران در اين باب تصنيفاتي دارند که همه يا اکثر آن ها در عين خوبي کافي نيستند. برخي از ايشان اصول را مطرح کرده اما به تفصيلِ فروع نپرداخته اند. و برخي حکاياتي گردآورده، بدون تلخيص و نتيجه گيري و گروهي از ايشان ميان مقامات، خاصه و عامه را از هم جدا نکرده اند... و اکثراً از درجات سخن نگفته اند. » و به همين دليل خواجه مي گويد: از من خواستند که در اين باره چيزي بنويسم که داراي شرايط و صفاتي باشد که پيشينيان به آن ها توجّه نکرده اند خواجه خود، براي آن که سخن به درازا نکشد، هزار مقام منقول از عرفاي پيشين را ميان بنده و حق، درصد مقام اساسي خلاصه کرده است. و اين صد مقام را در ده بخش طبقه بندي کرده است. که عبارتند از:
1. بخش بدايات؛
2. ابواب؛
3. معاملات؛
4. اخلاق؛
5. اصول؛
6. اوديه؛
7. احوال؛
8. ولايات؛
9. حقايق؛
10. نهايات؛
اينک نمونه اي از کلام وي را جهت تيمن و تبرک مي آوريم. وي در منازل السائرين در باب بقا مي گويد:
قال الله عزّو جلّ: ( وَاللهُ خَيرٌ وَ اَبقي )، البَقاء اِسم لِما بَقيَ قائماً بعدَ فناء الشَّواهد و سُقوطِها وَ هُو عَلي ثَلاثِ دَرجات: الدّرجةُ الأولي بقاء المعلوم بعد سُقوط العلم، عيناً لا علماً وبقاء المشهود بَعد سقوط الشّهود، وجوداً لا نَعتاً و بقاء مال يزل حَقّاً بِاسقاط مالم يکن محواً. (24)
الهي، روزگاري تو را مي جستم خود را مي يافتم، اکنون خود را مي جويم تو را يافتم:
در ديده عيان تو بوده اي، من غافل *** در سينه نهان تو بوده اي، من غافل
از جمله جهان تو را نشان مي جستم *** خود جمله جهان تو بوده اي، من غافل
الهي، اگر مستم و اگر ديوانه ام، از مقيمان اين آستانه ام. آشنايي با خود ده که از کاينات بيگانه ام:
مست توام از جرعه و جام آزادم *** مرغ توام از دانه و دام آزادم
مقصود من از کعبه و بتخانه تويي تو*** ورنه که من از هر دو مقام آزادم
الهي، قبله ي عارفان، خورشيد روي توست و محراب جهان ها طاق ابروي توست و مسجد اقصاي دل ها حريم کوي توست، نظري به سوي ما کن که نظر ما به سوي توست.
يا رب ز تو آنچه من گدا مي خواهم *** افزون ز هزار پادشا مي خواهم
هر کس ز در تو حاجتي مي خواهد *** من آمده ام زتو، تو را مي خواهم
ابوحامد محمّد بن محمّد غزالي:
او به سال 450 هجري در طابران طوس به دنيا آمد و به روزگار کودکي از پدر يتيم شد. در حدود سيزده سالگي به مدرسه ديني راه يافت. در ادامه ي زندگي تحصيلي اش به نيشابور رفت و به محضر امام الحرمين جويني را درک نمود. پس از مرگ امام الحرمين در سال 478 هجري به لشکرگاه ملکشاه سلجوقي فرا خوانده شد و به خدمت خواجه نظام الملک درآمد. به تدريج آوازه اش جهانگير شد و خواجه لقب « زين الدين و شرف الائمه » را به او بخشيد. در 34 سالگي به استادي نظاميّه بغداد برگزيده شد. در اوج شهرتش در بغداد بود که دريافت، از اين راه نمي توان به آسايش و آرامش روحي رسيد. پس از ترديد بسيار، سرانجام دنباله رو صوفيانِ وارسته و بي نام و نشان شد. به بهانه ي زيارت کعبه، پنهان و ژنده پوش از بغداد بيرون رفت و چندي به جهانگردي پرداخت. دو سال در حجاز و شام و فلسطين با خود خلوت گزيد، تا داروي درد دروني خود را پيدا کند. او شرح تحولات روحي خود را در اثر معروفش المنقِذ من الضّلال به تفصيل بيان داشته است.غزالي در فقه و اصول و منطق و کلام و فلسفه و عرفان به بحث و تحقيق و تأليف پرداخته و آثار متعدّدي از او به جاي مانده است از قبيل: تهافت الفلاسفه کتابي در ردّ فلسفه و فلاسفه، و مقاصد الفلاسفه. و در زمينه ي عرفان، دو کتاب احياء علوم الدّين و کيمياي سعادت.
غزالي تا پايان عمر از انزوا و عزلت دست برنداشت و سرانجام به سال 505 هجري دارفاني را وداع گفت.
امام محمّد غزالي و تصوّف و عرفان
غزالي گرايش خود را به تصوّف چنين مطرح مي کند که تمام عقايد و افکار را مطالعه و بررسي کرده و از ميان همه گروه ها، صوفيّه را به حقيقت دين نزديک تر و عقايد آنان را نسبت به عقايد فرقه هاي ديگر کامل تر و غيرقابل اشکال يافته است. او مي گويد:اگر عقل و انديشه ي همه ي عقلا و حکمت همه ي فلاسفه و علوم تمام علماي آگاه از اسرار شرع، را گردآورده و روي هم بگذارند تا بتوانند چيزي از سيره و اخلاق صوفيّه را، به چيزي بهتر از آن تغيير دهند، نخواهند توانست. (25)
ما کاري نداريم که غزالي در اين ادعا تا چه اندازه صادق بوده اما آنچه مسلّم است غزالي در رشد و رواج تصوّف تأثير زيادي داشته است. او فلسفه را در آثارش، مخصوصاً در تهافت الفلاسفه شديداً محکوم کرده و عملاً هم با رشد و رواج آن به مبارزه پرداخته، امّا تصوّف را تا آن جا که مي توانسته توجيه و ترويج نموده است.
با توجه به موقعيت ممتاز علمي، مذهبي و سياسي و اجتماعي حجّة الاسلام غزالي، اهميّت کمک وي به رشد تصوّف بر کسي پوشيده نخواهد بود. امّا از نظر غني تر ساختن محتواي عرفان از جنبه ي علمي و عملي نقش او بسيار محدود است. مقايسه ي آثار وي با آثار پيشينيان به خوبي نشان مي دهد که او هميشه يک شارح بوده نه مؤسّس. او مسائل عملي و نظري موجود در آثار پيشينيان از قبيل اللّمع سرّاج طوسي و قوت القلوب و... را با شرح و تفصيل بيشتر مطرح نموده است. غزالي شديداً تحت تأثير عقايد اشعري بوده و اين عقايد را در مسائل عرفاني هم دخالت داده است و در عين اين که کتاب احياء العلوم و کيمياي سعادت وي از آثار نفيس و گران قدر عرفاني است، در اين کتاب ها نه نظام عملي منازل السائرين انصاري را مي توان يافت و نه انتقام نظري فصوص الحکم ابن عربي را. به هر حال غزّالي در عرفان، خود فردي معتدل به شمار مي رود و توجّه به شريعت و سيره ي سلف را در سراسر آثار او مي توان مشاهده کرد؛ اگر چه در برخي از مسائل از جمله در بحث سماع، اندکي از حد پيشينيان فراتر رفته و گويا مقام و موقعيت خود را، به عنوان حجّة الاسلام از ياد برده است. (26)
مي گويند تعداد آثار و تأليفات غزالي به 999 کتاب و رساله مي رسد. غزالي شعر هم گفته است، از اشعار اوست:
گفتم دلا تو چندين در خويشتن چو پيچي *** با يک طبيب محرم، اين راز در ميان نه
گفتا که هم طبيبي فرموده است اين را *** گر مهر يار داري، صد مُهر بر زبان نه
ما جامه نمازي به سر خم کرديم *** وز خاک خرابات تيمّم کرديم
شايد که در اين ميکده ها دريابيم *** آن يار که در صومعه ها گم کرديم (27)
پينوشتها:
1. التّعرف لمذهب اهل التّصوّف، ص 17. در مورد تأليفات صوفيّه، مراجعه شود به تاريخ تصوّف، دکتر قاسم غني، ص 53 به بعد.
2. التّعرف لمذهبي اهل التّصوّف، ص 147 - 157.
3. اللّمع، ص 17 - 38.
4. همان، ص 40 - 84.
5. همان، ص 65 - 104.
6. همان، ص 105 - 126.
7. همان، ص 147 - 162.
8. همان، ص 306 - 334.
9. همان، ص 516 - 554.
10. همان، ص 543.
11. لغت نامه دهخدا، باباطاهر.
12. ملاسلطان محمد، سلطان، علي شاه گنابادي، مقدّمه ي شرح فارسي بر کلمات قصار شيخ اجل بابا طاهر عريان، ص ط.
13. شرح کلمات قصار بابا طاهر، چاپ خواجه، ص 57 - 58.
14. اسرار التوحيد، ص 29 و 238.
15. همان.
16. هرمان اته، تاريخ ادبيات فارسي، ترجمه شفق، ص 134.
17. همان، ص 34 و تذکرة الاولياء، ص 804.
18. اسرار التوحيد، ص 209 - 210. بي ترديد موقعيّت و مقبوليّت تصوّف بود که ابن سينا را به ديدار ابوسعيد مي کشيد و او را چنان متأثّر مي کرد که در آخرين اثر فلسفي خود که الحقّ اثر بسيار گران قدري است، يعني اشارات و تنبيهات، سه فصل مستقلّ را به بحث در مباني و مسائل عرفان اختصاص دهد آن هم به گونه اي که از سراپاي اين سه نمط همدلي با صوفيّه آشکار را به چشم مي خورد.
19. رياض العارفين.
20. حبيب الله آموزگار، شرح حال خواجه ضميمه تفسير ادبي و عرفاني کشف الأسرار، ص 655.
21. همان، ص 653 - 657.
22. مقدّمه ي منازل السّايرين.
23. حبيب الله آموزگار، همان، ص 663.
24. خداي - عزّو جلّ - مي فرمايد: « خداوند بهتر و پاينده تر است » بقا نام آن چيزي است که پس از فناي شواهد و بر افتادن آن پاينده بماند و آن بر سه درجه است:
درجه نخست: بقاي معلوم است پس از فرو افتادن علم، عيناً نه علماً؛
دوم، بقاي مشهود پس از فرو افتادن شهود، وجوداً نه نعتاً؛
سوم، بقاي چيزي است که پيوسته حق بوده با فرو افتادن آنچه بوده است.
25. المنقذ من الضلال، ص 75.
26. از جمله ترجيح سماع با اقوال و اشعار قوالان را بر سماع با آيات قرآني و دلايل اين ترجيح، ر. ک: احياء العلوم، ج 2، چاپ مصر، ص 296 - 299.
27. هدايت، تذکرة رياض العارفين، ص 210.
يثربي، سيديحيي؛ (1392)، عرفان نظري ( تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف)، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ هشتم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}